امروز میخواهم برای تو بنویسم
برای تویی که می پرستمت
برای تویی که تا ابد دوستت خواهم داشت/
.
.
.
بزرگ شدی قهرمان
تو بزرگ شدی و من کوچک/

منت سر تقویمهایمان گذاشتی
بهار را خجالت دادی
خرداد را سر افراز کردی
عدد هفت را تا ابد شرمنده ی خودت کردی و بقیه ی سیصد و شصت و چهار روز سال را اگر کبیسه نباشد حسرت به دل یک رویداد
طلایی گذاشتی/

ساقی اینجا به احترام تولد تو یک شمعدانی و یک شمعدان خالی و یک شمع جدا جدا در حال سوختنند
دل من را که نگو...

من این آرزو را همیشه فریاد میزنم که پانزده روز تولد بهاری خودم را به عدد هفت تولد بهاری تو ، مثل سبزه هایی که روز سیزده به هم گره می زنند به هم گره بزنم و با هم جشن بگیریم/

ساقی! من تمام شکوفه هایی را که پیش از تولد تو روییدند تنبیه می کنم

در خیالم هزار بار پانزده فروردین و هفت خرداد را عاشقانه جمع زدم و نذر کردم اگر برای هم شدیم بیست و دو دل شکسته را بند بزنم ولی گویا نمیشود
چون در آن صورت بیست و دو هزار دل از شدت نرسیدن به تو می شکند که پیش بیست و دو دلی که نذر کردم به دست بیاورم هیچ است/

مهربان! خوش آمدی
قدم روی چشم عدد یک گذاشتی که تولدت را با آن ساختی
لطف کردی دستی هم بر سر ماه سوم بهار کشیدی
عجب ساقی
عجب گلی زدی به بهار
تو ثابت کردی که با یک گل هم بهار می شود/

ساقی خوب خرداد را بهشت کردی
گل کاشتی عروسک
چه شانسی داشت فصلی که تو تحویلش گرفتی
جان همین روز عزیز تولدت
چند نفر سفارشش را کرده بودند؟

چقدر مهربانی که گذاشتی روزهای هفته هر کدام یک سال مزه ی کیک تولد ترا زیر ساعتهای نازنینشان سپری کنند
امسال منت سر دوشنبه گذاشتی
سه شنبه دق نکند خوب است/

من امروز به نیت گام نهادن تو به نوزدهمین سال زندگی
نوزده گلدان را آب می دهم
نوزده کبوتر را آزاد می کنم
نوزده گل را نمی گذارم کودکان بازیگوش بچینند
نوزده بار به روی رهگذران خسته لبخند می زنم
نوزده هزار بار آه می کشم
نوزده هزار بار سر بر آسمان کرده و دعایت می کنم
نوزده بار خوشبختی ات را از خدا می خواهم و می گیرم
نوزده بار خدا را با نوزده هزار لحن مختلف با نوزده حالت سبز با نوزده اشک زلال صدا می زنم و
نوزده بار بر روی نوزدهمین برگ دفتر خاطرات نوزده صفحه ای ام می نویسم:

ساقی
نوزده بار به توان نوزده هزار بار
عدد هفت تولدت مبارک/

کسی که نوزده هزار سال آینده هم همین قدر دوستت دارد
عروسک نوزده سالگی مبارک/

نه اصلاً خیلی ساده
هستی من تولدت مبارک/

دوشنبه 7
خرداد ماه 1386
00:00

S i N ! :: 1:33 PM :: Link :: 

   
     
   





مرا در صحرا رها کرده ‏ای
اینجا پر از سراب است
دلبرم
کجا رفته‏ ای؟
جای خالیت
هضم نمیشود/

S i N ! :: 1:48 PM :: Link :: 

   
     
   





پدر: تو حاصل شهوت من هستی، ميدونستی؟
پسر:‌ شهوت يعنی چی؟
پدر: جنون نيست، اما از فرزانگی هم مخرب تره/

S i N ! :: 2:28 PM :: Link :: 

   
     
   




قيافه ی کسی که سعی ميکنه مظلوم باشه
منو ياد بشقابی ميندازه که بعد از خوردن غذا
بسته به نوع گشادی افراد
حرص آدمو در مياره/

S i N ! :: 1:36 PM :: Link :: 

   
     
   




برای اينکه به راه خودمون ايمان داشته باشيم ٬
لزومی نداره ثابت کنيم راه بقيه غلطه !

S i N ! :: 2:01 PM :: Link :: 

   
     
   



به خستگی جمعه ايی که بيهودگيم را نفس می کشيد پيوسته ام !

S i N ! :: 3:56 PM :: Link :: 

   
     
   




يادش به خير
اون وقتهايی که از فکر رفتنت و ديگه نبودن و نداشتنت
ديووونه می شدم!!
حالا دیگه دارمت/
...
خوشحالم که هستی/
باش!

S i N ! :: 2:30 PM :: Link :: 

   
         
   

September 2006

October 2006

November 2006

December 2006

January 2007

May 2007

July 2007

August 2007

September 2007

October 2007

November 2007

March 2008

May 2008